دگرديسي مدرن مجسمهسازي
يوهان گات فرايد ون (Johann Gott Fried Von Herder) فيلسوف و منتقد آلماني قرن نوزدهم،
تعريفي از بنا نهاد كه در پايان قرن هنوز معتبر بود،
او نقاشي را مصداقي از روياي تصويرسازي و مجسمه را واقعيتي ناگوار توصيف كرد.
جوزف بويس (Joseph Beuys) با معرفي مجسمه به عنوان يك انديشه،
به واقع هنر سه بعدي را در انعكاسي روشنفركانه با رويا، مرتبط ساخت.
در صده نوزدهم مفهوم اصلي مجسمهسازي بار ديگر به صورتي عميق مورد بررسي و بازبيني قرار گرفت
و چنان تحليل و تعريف شد كه تا پيش از آن بيسابقه بود.
صدهاي كه در آن نقاشي عليرغم جهتگيريهاي تازه، هنوز نقاشي باقيمانده بود.
در همين دوران تمايزات كلاسيك بين تراشيدههاي سنگي و چوبي مجسمهوار و شكلپذيري اشياي بيتركيب،
تا آنجا محو و مبهم شد كه اين تمايزات خود محلي براي سوال شدند.
در واقع هيچ چيز ديگري غير از خود بحران هويت به صورت قاعده اصلي كار مجسمه، در پيش مفهوم خارجي اثر نهادينه نشد.
بگذاريد نمودار مسير دايره پايان ناپذيري را از حجم به فضا، به شي، به موقعيت، به مفهوم و بازگشت به آغاز ترسيم كنيم.
از قطعه سنگ باستاني تا آن چه خوليو گنزالس (Jolio Gonzalez) «پيوند حجم و فضا» مينامد.
همانگونه كه مجسمهسازان، زماني علاقمند به غلاف شمشير مجسمه آزادي در جزيره بدلوز (Bedloes Island) بودند،
تدريجاً توجهشان به برج ايفل، ساختار اسكلت بندي فلزي آن و در نهايت به خود جزيره بدلوز سمت و سو گرفت!